مهدی جان کجایی...

مهدی جان کجایی...

 

با چشمی اشکبار تورا میخوانم...

 

می دانم که صدای چشمانم و نجوای غریبانه ام را

 

از پس بغضی که توان ترک برداشتن برای فریادی برایش نمانده را می شنوی...

 

آقا جان...

 

دنیای پر رنگ و ریایی است...

 

دنیای پر از دروغ و حیله... دنیای خون و خونریزی...

 

نمی دانم مردمان این زمین خاکی به طمع چه چیز ارزشمندی خون یکدیگر را میریزند

 

و بهر چه چیز اشک ها جاری می سازند و آه و ناله مظلوم را به جان می خرند...

 

مولای من...

 

من نیز پاک و بی گناه نیستم...

 

من هم پر از گناهم ولی دوستت دارم آقا...

 

همیشه گفتند می آیی...

 

گفتند سر ها خواهی برید و جنگ ها خواهی کرد...

 

آقاجان بین خودمان باشد

 

گاهی با خودم میگفتم که نکند مهدی من

 

گناهکار را هم اسیر شمشیرش کند ولایق محبتش نداند...

 

مهدی جان ولی کسی از نگاه مهربان و پر از محبتت برایم نگفت...

 

حسرت به دل هستم که ببینمت و جان در رکابت فدا کنم...

 

جانی که روزی بیهوده اسیر خاک خواهد شد،چرا بیهوده روم...

 

مهدی جان منتظر همیشگی تو خواهم ماند...

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاريخ : جمعه 14 آذر 1393 | 15:7 | نویسنده : montazer |